نیلوفر فلاحفر (م. ۱۳۶۹، کرج، ایران) دارای مدرک دیپلم در رشتهی گرافیک است. مدرک کارشناسی نقاشی خود را در سال ۱۳۹۴ از دانشگاه سورهی تهران اخذ کرده است. او در سالهای کودکی و نوجوانی در کلاسهای متعدد آموزش طراحی شرکت کرده است و همچنین دوران دانشجویی خارج از دانشگاه به شرکت در کلاسهای آزاد درسهای نظری و عملی پرداخته است. او در سال ۱۳۹۰ ساخت بومهایی را آغاز کرد که خارج از دوبعد بودند. به زعم او نقاشی باید با فضا عجین شود تا سکون یا نگاه سهل انگار را از مخاطب بگیرد. در طول تحصیل در چند نمایشگاه گروهی طراحی و نقاشی شرکت کرده و در چندین جشنواره و دوسالانه آثار خود را به نمایش گذاشته است. او موفق به کسب جایزه به عنوان هنرمند تقدیرشده در ششمین دوسالانهی دامونفر شد. وی از سال ۱۳۹۵ تاکنون در مدرسه به عنوان معلم به تدریس نقاشی اشتغال دارد.
«زاویهی تو»
رنگین کمان نسبت به زاویه و محل قرار گرفتن فرد قابل دیدن است. پس ممکن است در یک زمان چندین رنگین کمان و به تعداد کسانی که آن را میبینند وجود داشته باشد؛ یعنی هر کس یک رنگین کمان مخصوص می بیند. این امر اشاره دارد به تمام پرترهها و هفت نور موجود در نقاشی که از رنگ های رنگین کمان است و مانند نورهای وارد شده به منشور، پراکنده شده است. این پراکندگی، به گوناگونی و تنوع شیوه های فکرکردن و نتیجه گیری از مسائل مختلف از جمله اثر هنری اشاره دارد. به دلیل دوبعدی نبودن این نقاشی و اختلالی که در فرآیند نگریستن به اثر ایجاد می شود، مادامی که مخاطب زاویهی خود را برای دیدن اثر تغییر میدهد، فکر و ذهن او نیز دچار دگردیسی میشود.پیرو شاعرانگی نگارههای کمال الدین بهزاد و توجه وی به جهان واقعی، سعی بر ایجاد تعادل میان تعقل و احساس در اثرم داشتهام. با الهام از کیفیات خاص بصری وی و چگونگی جاگیری انسان معاصر در کادر یا فضای مورد نظر یا به عبارتی معماری موجود در آثار او، قصد جانمایی صحیح نقاشی، انسان و فضا را داشتهام. با اینکه این نقاشی ثابت است مخاطب برای دیدن همهی اجزا چرخشی حول فضای روبهرو خواهد داشت؛ این جابه جایی سیالیتی را به همراه خواهد آورد. نقاشی از سطح دوبعد بیرون میزند به امید آنکه در خلأ خود گرفتار نشود و با پویایی خود سکون ذهن و جسم را بر هم زند. تغییر در زاویهی دید، عامل تغییر ذهنیت در بیننده است که معانی و تعاریف مختلفی را به ذهن متبادر میکند. مخاطب در میانهی کار من است. مخاطب و من همان انسان معاصری هستیم که در پیچیدگی معناها زوایای گمشدهای را از خود می سازیم که معنا را به سوی عدمش پیش میکشیم.