«در آن است آنچه در آن است»
«گفتم: تو مرا خوفی بنما بیرجا یا رجایی بنما بیخوف.»
ــ فيه مافيه، مولانا
به ديدهي من لذت ورود به زندگی همراه ترس و درد است. از همان كودكي، ابزار لذتهاي خيالی تنها میمانند، ميميرند و تكهتكه ميشوند؛ اينگونه، تجربهی لذت با مفهوم نيستي، تكرار مداوم میيابد تا لحظهی لذت مرگ. نابودى و ترس، طبيعتِ لذتهايمان میشود. گويى خوف ما تاوان لحظهلحظهي زندگی است.