فلاح با بکارگیری تکنیکهای چندرسانهای، اصول چهرهنگاری و طبیعت بیجان را به بازی می گیرد و تصاویری با ترکیببندی پیچیده و غنی از رنگ ارائه میدهد. سوژهها در لفافه پیچیده شدهاند، بیچهرهاند و توسط اشیائی که هنرمند قبل از شروع نقاشی از بین وسایل شخصی سوژهها انتخاب کرده احاطه شدهاند. او با نگاه یک انسانشناس به این روش دست یافته: روشی که ناشی از اشتیاق برای تمرکز بر چگونگی تبیین سوژهها و نه مشخصات ظاهریشان است. حاصل آن نیز از یک سو جسمیت بخشیدن و واژگون کردن سنتهای چهرهنگاری و از سوی دیگر تأکید بر اهمیت اشیای شخصی به جای چهره است.
بدین ترتیب فلاح مرز بین چهره نگاری و طبیعت بیجان را برمی دارد. اگرچه انسان به نوعی در پرترههای او حضور ندارد، طبیعت بیجان او پر است از صمیمیت انسانی. فلاح با پیروی از سنت هنری فلاماندی و هلندی که در آن استفاده از گُلهای خاص به معناهای نمادین خاصی تعبیر میشد، ترکیب بندیهایی را خلق کرده که یادآور نوعی غلیان احساسی هستند. مثلاً کوکنارِ برجسته ی سرخ در «به گُل نشسته ۵» به مرگ اشاره می کند و سوسن «به گُل نشسته ۸» به خلوص و زنانگی ارجاع دارد.
شاخصه تمامی آثار فلاح، به کارگیری پالتی روشن و درخشان است که گرتهبرداری معاصری از رویکردی است که اساسا به ابتدای دورهی مدرن تعلق دارد. فلاح آثار یرجسته غرب را بازآفرینی و امروزی میکند همچون آثار هنرمند آمریکایی کِهینده وایلی که معروف به کشیدن پرترههایی است بسیار بزرگ از سوژههای آفریقاییآمریکایی که مانند نقاشیهای معروف اروپایی ژست گرفتهاند. و این کار همچون بازنگری این ضربالمثل معروف امریکایی است.