«باران هنگامه کرده بود. باد چنگ میانداخت و میخواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی که زجر میکشید، می آمد. غرش باد آوازهای خاموشی را افسارگسیخته کرده بود. رشتههای باران آسمان تیره را به زمین گلآلود میدوخت. نهرها طغیان کرده و آبها از هر طرف جاری بود.»
ــ گیله مرد، بزرگ علوی
بربالین درخت مرده
پس از شنیدن خبر کشتن دختری جوان و رها کردن آن در مردابی در محل زندگیام، دیگر آن سویهی زیبای طبیعت برایم از بین رفت. انسانی که به دنبال ارزشهای خود، تنها راه سعادت را در استثمار دیگری میبیند و برای تعدی به آن به طبیعتی پناه میبرد که ممکن است روزی قرین زیبایی نقاشی بوده باشد. نقاشی که میخواهد سویه ی زیبای طبیعتی را احیا کند که احتمالاً در آن لحظات به دهشتناکترین شکل ممکن کسی را به سوی مرگ فرا میخواند و گویی از جنگلها صدای شیونزنی میآید که زجر میکشد.
میلاد جهانگیری