گوهر دشتی در مجموعهی تازه خود هم در شکل و هم در مادهی کار، پادروایتی از زادبوم خود به دست داده است. او کار «ساختن» عکسهایش را با «زندگی امروز و جنگ» (۱۳۸۷) آغاز کرد و با «تجزیهی آهسته» (۱۳۹۰) و آتشفشان (۱۳۹۱) همین مسیر را پیگرفت. در این سه مجموعه او کوشیده همآوا با جریان اصلی عکاسی صحنه آرایی شده، شکلی روایت گونه را در زمینهی عکسهای خود وارد کند. هرچند این روایتگونهگی آهسته آهسته کمرنگ میشود.
در «ایران،بی عنوان» گرچه انگار وحدت مکان وجود دارد و این خود امکان شکلگیری روایت را میدهد و خود عنوان مجموعه هم میخواهد از ابر روایتی سخن بگوید – اما اینجا مکان، دیگر مکان نیست، نامکان است. مکان بیابانی است در میانهی ناکجا. از دیگر سو روایت در هر شکلی معمولا استوار بر زبان است، در ایران دشتی اما رابطهی آدمها اساسا رابطهای زبانی نیست. رابطهی آدمها رابطهی تنها است. گروهی در چالهای خموشانه دست اعتراض بلند کردهاند. گروهی دیگر روی قالیچهای که پرنده نیست جشن زناشویی برپا کردهاند. جمع زنان هم غریبانه و آرام به سوگ نشستهاند. دستهای جوان روی یک تشک، مضطرب در انتظار رخدادی آرمیدهاند. جوانانی دیگر انگار روی سرسره گیر افتادهاند. و شاید چند نوجوان در یک وان میخواهند با آفتاب شسته شوند. گروهی دیگر آماده اما نه چندان امیدوار، رخت سفر بستهاند. و دست آخر سربازان در مرز بی مرزی بازی جنگ راه انداختهاند. عکاس تکه هایی از این خاک را روی این بیابان نشانده است. افق این بیابان گسترده هم آرام به بالا و پایین میخمد، و به آدمها هوا میدهد.
دشتی این موقعیتها را به میانهی این بیابان باز پرتاب کرده است و تکهای از خیال خود را روی این زمین سخت چسبانده است. تکه ای خیال او انگار بریدههایی از واقعیت وطناش هم هستند. این بریدهها تنگ تنگ در این گستره رها شدهاند؛ قصه نمیگویند، چیزکی میگویند. اصل ماجرا بیرون این فشردگی و بیرون آن گستردگی جا گرفته است. ما ماجرا را نمیبینیم، ما درون این تعلیق پرتاب شدهایم تا خودمان این ماجرا را بسازیم. نمیدانم عکسهای دشتی سرنخ این ساختناند یا مارا سردرگم میکنند.
«بیابان» دشتی بیابان سترون نیست، و میهن ما نیز.