گوهر دشتی از ما میپرسد «چه بر سر محیطزیست میآید وقتی جنگ منجر به جابه جایی یا نابودی جمعیتهای انسانی میشود؟» میگوید آدمها درگذرند، اما طبیعت کمیتی ثابت و تغییرناپذیر است. وقتی کشوری درنتیجهی جنگ ویران میشود معمولا و بهگونهای کمابیش قابلدرک توجهمان را معطوف هزینههای انسانی میکنیم. بهضرورت به سکنهی آن کشور و به تاسیساتی زیربنایی اشاره میکنیم که ساختهی انسانهاست. بااینحال دشتی میگوید «طبیعت مدتها پس از آنکه همهی ما رفتهایم اینجا خواهد بود.»
در کار دشتی جهان منظرهای بیگانه و غریب است که در آن خانه و ماوا داریم، یا خانه و ماوایی که خود را در آن بیگانه و غریب مییابیم. حقایق متضاد در سرمان دنگدنگ میکنند و انبوهی از تداعیها را از غریزی گرفته تا عقلی باعث میشوند، همچنانکه میبینیم در بطن این تصاویر جا داریم و خزیدن به بیرون از قاب را دشوار مییابیم. تضادها همچنان در ما پیچوتاب میخورند؛ اثر موجب بیدارشدن جریانهایی میشود، حالوهواهایی از انگارههای فکری متضاد را برمیانگیزد و احساس و عاطفه را به جوش و خروش درمیآورد. خشونتی که بر طبیعت وارد میشود زیباست؛ زیبایی طبیعت خشونتبار است. گل را میفشاریم تا از عصارهاش بهرهمند شویم، تقطیر میکنیم، میگیریم عطر گل سرخ را، حظ می بریم از زیبایی پایاندادن به چیزها.