موقعیت منجمد
‹‹در دور دست دودی پیداست. انگار دیوار خانهای از شدت رنگهای نارنجیاش در حال سوختن است. انگار بادکنک سفیدی (که به جای هوا داخلش دود پر کردهاند) به یک باره ترکیده است. انگار پرهای پرندهای آتش گرفته. انگارلباس مردهای را میسوزانند) تا دیگر بویی ازآن بر جای نماند.) انگار که این دود از باغ سیبی بلند میشود، باغی در آتش، که تمام میوههایش گندیده. انگار دود از مغازهای پر از عروسکهای رنگی بر میخیزد، انگار که…››. ‹‹موقعیت منجمد›› روایتی است شخصی از این ‹‹ انگار››ها، انگارههایی که هر کدام شان پس از گذشت سالها تلنبار شدن در پس ذهنم تبدیل به کابوس شده بودند، وشاید برای رهایی از آنها راهی به جز به تصویر کشیدن شان نبود. این مجموعه روایتی است آزاد از موقعیتی که در آن افراد همچون ناظرانی ناتوان، شاهد منفعل رخدادهایی باشند که دور و برشان، دور و نزدیک اتفاق افتاده. و آنها از شدت تشویش مسخ شدهاند و چارهای جز مشاهده وگاه همراهی ندارند. رخدادها روی میدهند و دور و برمان را در بر میگیرند، و ما شاید به درستی ندانیم که چقدر در رخدادن این موقعیتها سهیم بودهایم، موقعیتهایی منجمد که در آنها تمام هستی مسخ شده است در یک لحظه. در یک موقعیت، در موقعیتِ منجمد.
صمد قربانزاده، خرداد ۱۳۹۴