باقیماندهها، تکههای جان به در برده از فاجعهاند. نشانههایی خام، پراکنده و نامنسجم از همهی چیزهایی که دیگر وجود ندارند. نشانههایی که دیگر نشانی از خود هم ندارند. همچون کلمههایی از هم گسیخته که از معنا تهی گشتهاند و روایتی را بازگو نمیکنند. ویرانهها، تجربهی فروکاستهشدهی انساناند. این تکهپارهها اشیایی هستند که بهواسطهی تکرار زیبا شدهاند و با گذر زمان سندی برای بخشی تحریفشده از تاریخ خواهند بود. شاهد واقعی، آن قطعهای است که گویی هرگز وجود نداشته است. آن کس که نیست، واقعیتی که هیچگاه تصویر نشد و حقیقتی که هرگز بیان نخواهد شد.