این تجربههای تصویری برایم یادآور روزهایی هستند که از آنها خاطراتی دردناک به جا مانده است. این نقاشیها اجرای مجدد آن وقایع رنجآور بودهاند. ایدهی تصویری این نقاشیها از جزئیات و روایات بازماندگان یک اتفاق هولناک و دردآور بهوجود آمدهاند: اتفاقی که به خواست انسانهایی که قربانی شدهاند، نبوده است. آنچه برایم آن گسستها و حفرهها را تبدیل به زخمهایی دردناک میکند، تجربههای تکتک آن آدمها از آن فاجعه است.به گزارش فیلیپ گورویچ در دسامبر ۱۹۹۵ در مجله نیویورکر با عنوان «نسلکشی در روندا»: وکیلی در آن روزها گفته بود که من چندباری را فرار کردم ولی دیگر از تقلا خسته شده بودم و ناامید در انتظار مرگ نشسته بودم .در این روایات شاهد لحظاتی هستیم که انسان یا خود را در نزدیکترین حالت به مرگ (کشته شدن) میبیند یا در غیر اینصورت کشتهشدن را حتمی ولی در زمانی نامعلوم مییابد .در این وضعیت انسان خود را موجودی غیرعامل میداند و تنها عملی که میتواند انجام دهد انتظار است؛ انتظار مرگ. روایت مرگی ناباورانه و دردآور که با شنیدنش، حس درماندگی و رنج را زنده میکند. گفته میشود تکراریترین سوالی که در آن لحظه همه از خود میپرسیدند این بود: «چرا هنوز من زنده ام؟»در این مجموعه از کارها این حس رنج و درماندگی در مقابل وضعیت موجود برایم یادآور روزهایی هستند شبیه به همین زندگیای که هر روز آن را نفس میکشیم؛ وضعیتی که با گذر هرچه بیشتر زمان، ما را در انتظاری منفعل و سرگردان فرو میبرد و باعث میشود با به یاد آوردن آن لحظهها و خاطرات و دردهای آن قربانیان، این تشابه را بیش از پیش احساس کنم.