من در مقام یک شاهد بر هستی خود و دیگری، پیوسته محاق را تجربه کرده ام؛ محاق واقعیت، محاق مفهومها و نشانهها، بلعیده شدن در برخورد با اتمسفری عظیم از نظامهای کنترلگر را که در همان آغاز، سرخوشیهای مرا گرفته و به کلیت زندگیام، سایه میافکند. اشباحی ناپیدا اما قدرتمند که درخصوصیترین وجوه حیات من تداخل پیدا کرده و با نیتمندی و توسل به «میکروفیزیکهای کنترل» در تلاش برای اتصال من به پیشفرضهای زندگی اجتماعی مورد نظر خود، موفق میشوند. خانواده همسو با قدرتهای سیاسی و اجتماعی در جوامع سنتی، مهم ترین منبع اعمال مفاهیم ایدئولوژیک و پرورش اشباح کنترلگر است و مرکزی در این نهاد، پیوسته به بازتولید این سامان قدرت و کنترل می پردازد و شبکهای از قدرت را از درون افراد میگذراند، آن چنان قدرتمند که هیچ انقلاب و کودتایی توان تغییر آن را ندارد. به وجود آمدن تابو، امتناع و سکوت محصول مستقیم، گذر این شبکههای قدرت است که آسیبی ماندگار بر ذهن و روح نسل من برجای گذاشته، نسلی که از پاافتادگی، نخستین تجربهی زیستِ او در مواجهه با این کانونهاست.«یکپارچگی» خصوصیت مهم و بنیادین یک کل ارگانیک است، ویژگیای تاریخمند که بقای نظم نمادین را تضمین میکند. فرم ایجاد شده در پرتره «بیبی» به عنوان اولین اثر مجموعهی کنترل که مرا به سوی ایجاد این مجموعه سوق داد، تنها فرمی است که در آن اعضای بدن به شکل کامل خود نزدیک شدهاند. هرچند که این یکپارچگی به سختی و با کمک چسباندن چهار تکه کاغذ انجام شد. از نگاه من «بیبی» به عنوان هستهی مرکزی خانواده، هم چنان با همهی وجود برای پیوند سایر اعضاء و اعمال کنترل دوباره و سلطهگری از هویت یکپارچه خویش دفاع میکرد. اما در آثار بعدی و همسو با نگاه انتقادی من به نظام کنترلی خانواده و هستههای قدرتمند پنهانِ آن، فرمهای پراکنده و جدا افتادهی اعضاء بدن، مرا در این مسیر به پیش بردند.