اتصالهای گسستهارتباطات به معنای تعاملات انسانی، واجد وجوهیآشکار و پنهان از اعمال قدرت و کنترل به جای توازن، نظارت به جای تعامل و سوءتفاهم به جای تفاهم است. پیام از فرستنده به مخاطب منتقل میشود اما معنا هرگز. حتی در ‹‹بلاواسطهترین›› اشکال ارتباطی، معنا عنصری است به توصیف دریدا ‹‹همواره در تعویق›› مانده و غایب. به این ترتیب همواره در تعاملات، زمینه برای شکلگیری انواع تفاسیر و تعابیر از یک نشانهی زبانی باز میماند و درک رابطهی میان زبان و معنا به عنوان ارتباطی یک به یک و مستقیم با تنشی اساسی مواجه است. سارا ابری در چندین مجموعه از آثارش تاکنون به ابعاد گوناگون عواملی پرداخته است که ارتباطات را از انتقال سادهی یک ‹‹پیام›› میان ‹‹فرستنده›› و ‹‹مخاطب››، تا سر حد بازگشایی زمینههای مفهومی آن میرساند. زمینههایی همچون ساختارهای زبانی متشکل از حروف، اصوات و تصاویر در مجموعه آثار مفهومگرای اینستالیشن و صوتی پیشین او مانند ‹‹خشآوا›› به سامان رسید و تلفن به عنوان یکی از پایهایترین نمادهای این ارتباط همواره در مجموعه آثار هنری او حضوری معنادار داشته است؛ عنصری که از زمینهی جهان پیرامون اقتباس و به درون اثر، از آن خودسازی میشود تا روابط موجود در واقعیت را از طریق بیان هنرمندانه مورد نقد و بازبینی قرار دهد. افزایش ابعاد ابژه درآثار ابری، یادآور آیکونهای غولآسای فرهنگ عامه در آثار ‹‹هنر عمومی›› هنرمندان پاپآرت در فضاهای شهری است. در این آثار با اغراق و برجستهکردن یک ابژهی عادی، از وضعیت روتین آن آشناییزدایی شده و کارکردها و ارجاعات مغفول آن به طور خاص مورد توجه قرار میگیرد: در این مجموعه ابژهی تلفن به عنوان یکی از نمادینترین سمبلهای ارتباط در جهان مدرن، برجسته و بزرگ، اندازه میشود و به این ترتیب کارکردی نمادین و مفهومی یافته، حضور خود را در فضا به مخاطب تحمیل میکند: در وضعیتی تعاملی گفت و شنودی از طریق این ابژه میان مخاطبان اتفاق میافتد، یکی از طریق آن میگوید و دیگری میشنود و سپس مدام جایگاه گیرنده و فرستنده با یکدیگر عوض میشود. در این وضعیت پیام در وجه فرمال خود بدون اختلال و اعوجاج و ظاهراً ‹‹عیناً›› منتقل میشود درحالی که در ساحت معنا همچنان با چندلایگی و ‹‹زنجیرهای از دالهای شناور›› به جای مدلولها مواجهیم: یعنی اینهمانیِ آنچه میشنویم با آنچه گفته شده علیرغم تکثر معانی و تعلیق آنها درون اقیانوس شناور دالها اتفاق میافتد. کلام انتقال مییابد اما معنای متعین هرگز. در امتداد دغدغهی مذکور در باب عدم قطعیت معنا، مجموعهای دیگر از آثار روابط را در ساختار جنسیشدهی آن مورد توجه قرار میدهند. روابطی که عوامل متکثری، دلالتهای آن را سر و سامان میدهند اما در جوامعی نظیر ما دلالتهای جنسی و جنسیت، به ویژه از نوع زنانهاش ـ به عنوان عاملی اساسی در تفسیر پیامِ فرستنده مؤثر واقع میشود. شش اثر این مجموعه در قالب شش نیمتنه که اندامهای مرتبط با تولید مثل در آن به شکل ابزار ارتباطی ـ تلفن ـ استحاله یافته است، آثار این مجموعه را شکل میدهند. این آثار نیز وضعیتی معصوم و خنثی، مستقیم و بیواسطه را در شکلگیری و انتقال معنا نمایندگی نمیکنند: هویت جنسی ـ به عنوان نشانگانی که اجتماع و فرهنگ پدرسالار از طریق آن امیال و خواستههای خود را بر بدن زن نوشته و حک میکند ـ محتوایی متکثرتر و نامتعینتر از گفتمان قالبی دارد که نسبتی مستقیم میان بیولوژی زن و هویت او برایش متصور است. در ساختار جوامع پدرسالار اما عمدتاً جنسیت نقش مهمی را در شکلگیری ارجاعات و دلالتهای معنایی ارتباطات ایفا میکند و زمانی که زن در جایگاه یکی از طرفین ارتباط، به ویژه در ارتباط با جنس مخالف قرار میگیرد، معمولاً از چارچوب نگاه جنسیتی ارزیابی شده و نشانگان ارتباطیاش در چارچوبهای معینی خوانش و تفسیر میشوند. در این سری از آثار نیز این نگاه تقلیلگرایانه، به فروکاهش و استحالهی هویت فرد در رابطه با هویت جنسی او میانجامد: اندامهای جنسی تنها اعضایی هستند که با بدلشدن به اجزای تلفن به گفتوشنود میپردازند و به این ترتیب این آثار به طرزی دوپهلو ساختار جنسی شدهی روابط اجتماعی را در ساحت سمبلیک خود خطاب قرار میدهند و در عین حال به طور هم زمان به راهی رهاییبخش نیز دست مییابند؛ در این مجموعه در هر اثر به طرزی خودبسنده ابزار برای ارتباط با خویشتن فراهم شده است. تمام اجزاء لازم برای برقراری یک مکالمهی تلفنی، درون اندامهای اثر ـ به مثابه زن ـ نهفته است: گیرنده و فرستده، گوینده و شنونده همه در درون ساختار اثر قرار دارند و ارتباط فعال و کارآمد، نه از طریق تعامل با جهان اطراف بلکه از طریقگفت وگوی درونی زن با ساحات مختلف خود و خویشتننوازی ممکن میشود. هر یک از آثار به عنوان نماد، وجهی از نقشهای اجتماعی ‹‹زن›› در قالبهای معشوق، همسر، مادر و… ضمن اینکه، این نقش را در ارتباط با رابطه او با جنس مذکر تعریف میکنند، هم زمان به طرزی خودمختار به تکمیل ارتباط درونی خود با نقش خویش میپردازند و به این ترتیب پاسداشت ‹‹خودبسندگی›› حیات درونی و روانی زن، در قالب شش قسمتِ تکمیل کننده اتفاق میافتد. مسئله ی عدم قطعیت و تکثر و تعویق معانی چه در ساحت ارتباطات عام میان گوینده و شنونده و چه در قالب انتقاد از نقش قطعیت بخش کلیشههای جنسیتی در دریافت و تفسیر، در آثار ابری در چارچوب یک کلیت بزرگ تر؛ یعنی قالبی قرار میگیرد که آثار درون آن فرم گرفتهاند و آن قالب چیزی نیست به جز سبک انتخابی هنرمند که پس از تجربههایش در حیطهی نقاشی حجم و به ویژه اینستالیشن را رسانهای مناسب برای بیان یافته است. نکتهی پایانی اما پر اهمیت این نوشتار نیز به مسئلهی سبک این آثار و نحوهی مواجهه و نگریستن با آن مرتبط است؛ به طورکلی آثار مفهومگرا به لحاظ وجه ایدهپردازانه، قوی و به لحاظ مختصات عاطفی و احساسی عامدانه خشک و عقلانی نگه داشته میشوند از این رو نگریستن به این آثار تفاوت عمدهای با نگاه به سایر آثار موجود در حیطههای غیر مفهومگرا دارد: ایدهی مستتر در این آثار تا حدی واجد اهمیت است که به رسم اسلاف مینیمالیست خود، هنرمندان در این حیطه بخشی از اجرای ایده را به سایرین میسپارند تا در نهایت اثر هنری ورای یک کارِدستیِ زیبا تولید کنند. زیبایی شناسی مرسوم، ضرورت وجودی این آثار را شکل نمیدهد و لذت بصری و احساسی مقصد نهایی تولید آنها نیست؛ این آثار با ایده و محتوایی کمابیشآگاهانه ساخته میشوند تا به عنوان ابژههایی در ساحت اندیشه به تحریک اندیشهی مخاطبان و واداشتنآنان به بازاندیشی در مورد مفاهیم و موضوعات پیرامون شان بپردازند و فرم نهایی برآمده از همین ایدهها شکل میگیرد: اثر هنری مفهومگرا با طرح چالشهایی میان مفاهیم آشنای موجود تلاش میکند تا با به تحرک واداشتن اندیشهها در تغییر واقعیت جهان واقع، نقشی ایفا کند و با بهرهگیری و ازآن خودسازی عناصر آن، به بازخوانی روابط قدرت و تعیین چارچوبهای فکری تازه منجر شود.مهسا فرهادیکیا، زمستان ۱۳۹۳