شهرها به ماشین نیاز داشتند و ماشین به شهر. در شهر ماشینها تولید کردند، انقلاب کردند و هیاهو به راه انداختند. در واقع هویت ماشین در تولیدش معنا میشود نه در جسمش! ماشینی که تولید نمیکند میتواند هرچیزی باشد جز ماشین. میتواند مجسمه باشد یا اصلاً یک تکه سنگ. ماشینهای زهرایی پنهان شدهاند. درشب و زیرچادر، بیتحرک، بیتولید. انگار از نقش پیشین خود فاصله گرفته و تعقل میکنند. دیگر نمیخواهند انقلاب کنند. این ماشینها از شور جوانیشان فاصله گرفتهاند، گویی معقول شدهاند. و سگهایی که بیرون از شهر پرسه میزنند. جستوجو میکنند و بو میکشند. سگها در طبیعت محسوس میشوند. سگها سادگی را یادآور میشوند. انسان اما شهر را میخواهد و آرامش را. او در شهر میل به طبیعت دارد. میخواهد شهر را پرسه بزند، بچرخد و ببیند. نمایش سگ در کنار ماشین میخواهد سادگی را به شهر بیاورد. این همجواری به نوعی یادآور هنر تکنوپاستورالهاست. هنری که میخواست فرهنگ پاستورال روستایی را با شهر درآمیزد تا شاید آرامشی بخشد به شهر.سعید فروتن، دی۱۳۹۳