گویی هریک نیمهی آن دیگری بوده استبازار مکاره و گردآوری خرت و پرتهای قدیمی همواره برایم نوعی سرگرمی به شمار میآمد که اخیراً به نوعی اعتیاد بدل گشتهاست. همه آن چیزهایی که نظرم را به نوعی جلب میکنند گرد میآورم نه بهصرف جمعآوری که به قصد استفاده آنها، ولی گاهاً در صندوقچهای مخصوص قرارشان میدهم تا آن زمان که به زفاف ایدهای از بستر خاکآلود زمان، تولدی دیگر یابند. معتقدم که آگاهی هنرمند، ایده را در زمان مناسب به لباس مواد درخور میآراید و این به نوبه خود تعریفی است از یک نتیجه مطلوب، نهایت امر نیل به ایجاد وحدتی است از همه آن چیزها که شاید در ظاهر بیارتباط ولی در جریان روندی خلاقه به خلق یک اثر میانجامند. در میان این جست وجوها به تعدادی طراحی و نقاشی بسیار ساده از طبیعت بیجان برخوردم به قلم هنرجویان نوجوانی در حوالی سال های ۱۹۰۴ الی ۱۹۱۴ میلادی محصل در هنرستانی در شهرهای اولموتز چکسلواکی و وین اتریش. دقت ، تأمل و ظرافتِ مثال زدنی این هنرجویان درنوشتن نام خود و اثر و توضیحات مربوطه، جلب توجه میکرد، سهراب سپهری را به خاطرآوردم که در فروردینِ ۱۳۲۷ در جایی مینویسد: این درست نیست که دست به ترکیب کار هنری نمیتوان زد. هیچ اثری آنقدر تمام نیست که نتوان در آن دست برد. لذا بر آن شدم که با رعایت امانت و احترام به زحمت و توجهِ به خرج داده شده، بدون دست بردنِ مستقیم به خود اثر و با کمترین تغییر ممکن،یک اثر جدید و شاید با مفهوم و پیامِ رساترخلق کنم، برای این کار تکنیک تکه چسبانی (کولاژ) را انتخاب نمودم تا کمترین دخالت ممکن را برروی اثر داشته باشم. آثار نوظهور، هم نشینی من است با بریدهای از تاریخ که از گذر نامی قدیمی و صندوقچهای از خرت و پرتهایم میگذرد.