« حکایت همچنان باقی است »دربارهی پروژهی گالری محسن در آرت دبیستونهای چوبی با بستار فلزی در امتداد یکدیگر سقفی از پوست را نگه داشتهاند و در واقع طاقی را ساختهاند که در بدو ورود، گیرایی فرم و اقلام بهکاررفته در آن گره نخست را ایجاد میکند. گره دوم را مواجهه با لوستری فلزی، کهنه و بلند است که تا فاصلهی ۵۰ سانتیمتری سطح زمین پایین آمده و فرم تند و تیز آن بهنوعی ابزار شکنجهی قرون وسطایی میماند و در آخر چیدمانهایی با سطوحی تخت که تصاویری از کاشیکاری و آجرکاری گنبد معماری ایرانی-اسلامی بر آن نقش بسته است و شکستهای تند و تیز و زاویهدارشان آوردگاه زیبایی نوستالژیک و خشونت نابودی است.این فضای کلی غرفهی گالری محسن در آرت دبی است. دو هنرمند با درنظرگرفتن موضوع خشونت و نابودی به زادگاه یکدیگر رفته، ایدهی خود را پرورانده و چیدمان خود را طراحی و سپس اجرا کردهاند. در چیدمان عکس مهدی عبدالکریمی، عکسهایی از تزئینات بناهای تاریخی ایران روی صفحات چوبی چاپ شده است. هنرمند از طریق قطعهقطعهکردن و سرهمبندی منظم آن حجم اثر را ایجاد کرده است؛ تصاویری تخت بر احجامی منظم که تداعیگر کلیتی فروپاشیده و تقلیلیافته به پوستهای بر بدنهای نحیف که نه آنچه باید که نمایشی از آن است. تحریف زیباییشناسی نقوش تزئینی و در عین حال معنادارِ آجرکاری و کاشیکاریِ گنبدها و نیز ایجاد شکست و تحریف فرم و مقیاس، در جهت تقلیل گذشته و تاریخ باشکوه ایران است و هنرمند کوشیده است تا از این طریق، روایتی نوستالژیک را برجسته کند. خشونت فرم که گویی قرارش بر ازبینبردن آن زیبایی دیرین است، خود به ویژگی زیباییشناختی این چیدمان تبدیل شده است و از سوی دیگر تحول و تطور زیبایی در تاریخ سرزمینی را از منظر عبدالکریمی نشان میدهد. با اینکه در واقع این تصاویر و این چیدمانها برآمده از نگاه شخصی هنرمند به بناهای تاریخی در حال فروریختن است، حامل معنای ضمنی بسیاری نیز است. چنانکه پیشتر اشاره شد، ابژهی دیداری عکسهای چاپشده روی چوب در این چیدمانها نمای زیر گنبد است. گنبد در بازار و کاخ هم وجود دارد؛ اما همواره در پرستشگاه معنای اصلی خود را یافته است که نماد آسمان میگردد و ما نیز گنبد را بهاعتبار معبد و مسجد میشناسیم. در چیدمانهای عبدالکریمی نهتنها تخریب یک بنای تاریخی بهمرور زمان، بلکه بهمدد تحریف، تعریف دیگری از امر آسمانی و زیباشناختی ارائه میشود که به سویهی خشونتبار و نابودگر آن در نظام قدرت اشاره میکند.همان خشونتِ منجر به نابودی در کار مجتبی امینی به پدیداری نوستالژیک و روبهزوال تبدیل میشود. امری که میراث تبدیل نیروهای حیوانی به یکدیگر است و دستآخر یادمانی برای انسانیتِ هرگزمحققنشده میسازد. در آثار اخیر امینی اشاره به گذشتهی ازدسترفته، شعائر آیینی و روایات و حکایات تاریخی بسیار بهچشم میآید. وی اغلب حکایتی تاریخی یا افسانهای را با وقایع اجتماعی جهان امروز پیوند داده و مضامین آثار خود را از این طریق بهدست میآورد. این آثار تداعیگر تلخی این مسئله هستند که ابژهها میتوانند ماخِذ خشونت باشند؛ مانند تروماهایی که از نسل گذشته به نسلهای بعدی منتقل شده و در بدن انباشته میشوند. چیدمان ستونی امینی با عنوان «جلد»، بهصورت گزندهای حیوانیست. چسب حیوانی، پوست گوسفند و پشم شتر در ترکیب با چوبها و فلزهایی که در کل به ساختار جامعهی داربستی، خفیفشده و تقلیلیافته به خرابههای باقیمانده از گذشته اشاره دارند. جلد معانی متعددی دارد و از آن جمله بهمعنی پوست، پوست گاو و گوسفند و پنهان یا مخفیکردن است. از سوی دیگر، این اثر نیز برآمده از تجربه و خاطرهی شخصی هنرمند است؛ روایتیست از دوران کودکی و روستای اجدادی امینی که کار اغلب مردمانش پرورش گوسفند بود و برههایشان همبازیِ کودکان این روستا که حالا متروک و مخروب است. همچنین این چیدمان، یادمانیست که مخاطب را به انجام کنشی نمادین و شبهآیینی وادار میکند؛ عبور از زیر آن و ورود به فضایی دیگر. فضایی که در آن چیدمانهای آسیبپذیر و مقدس، شدیدترین تخریبها را فرا میخوانند. امینی در اثر دیگر، چیدمان لوستر یا چلچراغی که «حلب، حلب!» نام دارد، با صراحت بیشتری به مفهوم خشونت و نابودی ناشی از آن اشاره میکند. بنا بر روایتی نهچندان مستند، حضرت ابراهیم شیر گوسفندان خود را میدوشید و به مردم فقیر منطقهای میداد که امروز شهر حلب در آن واقع شده است و مردم در آن لحظه فریاد «شیر، شیر!» سر میدادند.یکی از معانی کلمهی «حلب»، شیر دوشیدهشده است. بنا بر همین روایت افسانهای، اینگونه بود که این منطقه حلب نام گرفت. مجتبی امینی با این کار اشارهای ضمنی به خشونت اعمالشده در این سرزمین و در نتیجه نابودی این شهر دارد. فرم تندوتیز و ظاهر نیمسوختهی این چلچراغ خاموش و متریال آن که ترکیبی از فلز و پوست گوسفند و پشم شتر است، به خشونت تاریخی همواره موجود در نظام قدرت اشاره دارد.آنچه در مجموع این آثار و در کل بهچشم میآید، چالشی با ارزشهای تاریخیست که به تمدنی نسبت دادهاند که جز یادمانهایی اندک، چیزی از آن بانو نمانده و اساس آن امروز نابود شده است. اما بهعنوان یک کل، میراث آن همچنان رشد کرده است، گویی افکار، احساسات، رویاها و آرزوهای گذشتگان را بازمیتابد. تحمل رنج قساوتها، تعصبات، جنایات و حمله به مقدسات، آنچه را باقی میماند هولناکتر میکند.چنین است که غرفهی گالری محسن راوی مرثیهای برای تمدنهای گذشته و خشونتهایی با انگیزههای ناشی از تعصبات است. هنرمندان بهجای اینکه برای یافتن زیبایی در خرابهها تلاش کنند، همان خشونت نمایدن را که منجر به تخریب پالمیرا و بتهای بامیان شده بود، مجددا عیان میکنند. دیگر چیزی نمانده است؛ نه حاکم و نه محکوم! نه قربانی، نه قربانگاه! نه دیوار و سقفی چنانکه باید، نه آنان که دیوار و سقفشان پاید! تنها نشانههایی از گذشتهای که به آیندهی ناخواندهیشان، امروز میرسند و لحظاتی از خاطرات ما را به صحنههایی از روایات پیوند میزنند؛ انگار چندخطی از صفحات پراکندهی کتابی را بخوانی و پارهای از داستان را دریابی!
از جملهی رفتگان این راهِ دراز،بازآمدهای کو که به ما گوید راز؟هان بر سر این دوراهه از روی نیاز،چیزی نگذاری که نمیآیی باز!خیام نیشابوری
«در میان باغ عدن» عنوان مستند کوتاهیست که چگونگی شکلگیری آثار نمایشدادهشده در غرفهی گالری محسن در آرت دبی را از ابتدا روایت میکند. در این پروژه،مجتبی امینی و مهدی عبدالکریمی بههمراه یکدیگر به زادگاههای خود سفر میکنند و دغدغهها،جهانبینی و تجربههای زیستهی خود را بهاشتراک میگذارند.