آینهی سیاه
پاییز ۲۰۱۶ در یأس و نومیدی سپری شد. همهچیز از ماه اکتبر آغاز شد، وقتی نت فلیکس فصل سوم سریال تلویزیونی انگلیسی، آینهی سیاه، را برای اولین بار پخش کرد. آینهی سیاه داستانی علمیتخیلی و هجوآمیز است دربارهی کابوسهای ما انسانهای مدرن .این داستان به فناوریهای مصرفگرا و گرایشها و الگوهای رایج در شبکههای اجتماعی ارجاع دارد. سومین قسمت از آخرین فصل این سریال با عنوان «سَن جونیپِر» به دلیل پایان ملایم و مثبتش توجهم را جلب کرد. داستان به رابطهی عاشقانهی دو زن می پردازد که در دههی ۸۰ در یک باشگاه شبانه، واقع در شهری به اسم سن جونیپِر، یکدیگر را ملاقات میکنند. این دو نفر به طور اسرارآمیزی در یک دورهی زمانی خاص(دههی ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰) بارها در طول تعطیلات آخر هفته یکدیگر را ملاقات میکنند. اما کمی بعد متوجه میشویم که این دو نفر در زندگی واقعیشان دو زن مسن و فلج هستند و سن جونیپر مکانی واقعی نیست، فضایی است مجازی که وجود فیزیکی ندارد و آگاهی انسان در آن بارگذاری میشود.در فعالیت مملی شفاهی که از چیدمان تا مجسمهسازی و فیلم در نوسان است، علاقهی شدیدی به بیوتکنولوژی، واقعیت افزوده و نهایتاً هر تأویل نادرست از آینده دیده میشود. تنش بین گذشته و آینده، میراث و انتظارات، ظاهراً هستهی اصلی آثاری را که در این نمایشگاه ارائه شدهاند تشکیل میدهد. در واقع، شفاهی سنّتها را به فضای پستمدرن مرتبط میسازد. او از دو اثر کاغذی ساختهی پدرش الهام گرفته است. رضا شفاهی در دههی هشتم زندگیاش هنرمند شد. او طراحیهایی به یاد ماندنی خلق کرد که در مرز بین مینیاتور و اشکال و پالتهای رنگی مدرن (شبیه آثار آنری ماتیس) قرار میگیرند. آثار مملی شفاهی هم نوعی ادای احترام و هم مبین شکاف نسلها است. او ترکیب طراحیهای پدرش را تغییر داده و آنها را به تصاویر و تکنیکهای معاصر بدل کرده است. در مقابلِ در ورودی، بوم بزرگی از ابر پلیاورتان ضخیم با سطح فُسفُرسانس و نور ماورای بنفش قرار گرفته است که نمایشگر حالت غرق شدن است، در حالی که تنها دست و پا از آب بیرون می ماند. این اثر مضمون یکی از طراحیهای پدرش را تداعی میکند. کمی که در نمایشگاه پیش میرویم، یک مجسمهی دومتری فایبرگلس از دختری جوان مشاهده میکنیم که در یک جام آب به تصویر خود نگاه میکند. این تصویر نیز از آثار پدر برداشته شده است. البته، این تصویر را میتوان به وفور در شمایلشناسی شعر حافظ یافت: شخصی انعکاس تصویر معشوق یا خدا را در جام مِی یا ظرف آب میبیند. جالب اینجاست که در تمثالسازی غربی، این نقش برای بازنمایی نارسیسیسم(خودشیفتگی)، خدایی که عاشق زیبایی خود شد، به کار میرود. در دوران معاصرِ ما که رسانههای اجتماعی در آن حکم میرانند، این اثر به خودشیفتگی دوران جدید اشاره دارد، که به طور بیرحمانه اما با دقت زیاد در آینهی سیاه تحلیل میشود.در جهان تصویری مملی شفاهی و در بازنمایی او از جهان، شیفتگی خاصی نسبت به دانش و علم رُباتیک دیده میشود. او با الهام از ابزاری فوتوریستی که در ژاپن طراحی شده یک دهان بزرگ سیلیکونی ساخته است: یک دهان رُباتیک ترسناک که صدای انسان را تقلید میکند و وسایلی اروتیک مانند عروسکی بادی را فرامیخواند. دهانِ مجسمهای و دختری که به جام خیره شده در دو فضایی متقارن به نمایش درآمدهاند و این فضاها با کاشیهای سفید عنصری تکرارشونده در این نمایشگاه احاطه و با چراغهای الایدی آبی و صورتی نورپردازی شدهاند. اشیائی که شفاهی به موازات آینهی معوج در راهرو نمایشگاه آراسته است پیشبند سلمانی و شمشیر بسان انعکاس هولناکی از کالاهایی هستند که در زندگی روزمرهی همهی ما، مصرفکنندگان منفعل، حضور دارند. هفت یخچال که در طبقهی بالای گالری به نمایش درآمدهاند، از باقیماندههای لوازم آرایشی پُر شدهاند و تأثیری مانند گورستان آخرالزمانی اشیاء تکنولوژیک دارند. همکاری شفاهی با هنرمند فرانسوی، رافائل موریرا گُنسالویس، تحقق گفت وگویی دربارهی امر بصری و واکنش احساسی است. پرسش اصلی، که دربارهی این آثار و نیز به طور مشابه در «سن جونیپر» بسط یافته است، این است که تا کجا میتوانیم رابطهی فناوری و احساسات، تباهی وجود بشر، شیوه ی زندگی و کارمان را در «ماشین» و اینترنت کنترل کنیم: آن هم در زمانهای که تأثیر فناوریهای جدید بر عواطف و کنشهای ما روز به روز افزایش مییابد.